فاطمه حلما

خاطرات کودکی

فاطمه حلما

خاطرات کودکی

سفرنامه مشهد دو

رفتیم حرم نشستیم صف جماعت. حلما خانم یک لحظه بند نمیشه...

یک کالسکه خالی پیدا کرده رفته نشسته توش...

جاش راحت نیست با چند حرکت بسیار متحیرانه اول جاش درست میکنه ، بعد مثل ملکه انگلستان مغرور و آرام لبخند پیروزی میزنه به بقیه...

صاحب کالسکه خبردار شده ، میخواد با ضربات خیار پیاده اش کنه...

اما کم میاره و آخرش با وساطتت بزرگترها قضیه ختم به خیر میشه...

تصاویر رو ببینید


http://s5.picofile.com/file/8144070342/14090151.jpg



http://s5.picofile.com/file/8144071126/14090153.jpg



http://s5.picofile.com/file/8144071334/14090157.jpg



http://s5.picofile.com/file/8144071592/14090163.jpg