امروز وفات حضرت معصومه(س)است.
فاطمه حلما خانم بهار امسال افتخار غبار روبی حرم کریمه اهل بیت را داشت.
به جای همتون میره زیارت.
شنگول باشید
ابراز ارادت داداش و خواهر حلما به ایشون به این ترتیب می باشد!!
ترکید بچه
دوستان سلام
فاطمه حلما خانم چند وقت نبود. امتحان های مادر و بعد هم سفر مشهد. جای همه شما خالی. فقط این روزها کمی سرما خورده و کسل و بهانه گیر شده.
الان هم که می بینید پیروزمندانه نشسته روی صندلی همکار مامان.
قبلا وقتی دو تایی با همکارم می نشستند روی صندلی سر موس سیستم دعواشون می شد. دیروز حلما خانم تب داشت آمد اداره. تجربه دعواها باعث شد همکار مامان عقب نشینی کنه صندلی با همه تعلقاتش واگذار کرد به حلما خانم.
حالا ایشون در حال برنامه ریزی ذهنی برای برنامه های اداره اس.
پیشانی اش هم مشهد به میز خورد و اندازه یک گردو کبود شد.
حلمای من امروز یک سال و یک ماه و یک هفته و یک روزه شد.
عزیز دل مادر یک سال و یک ماه و یک هفته و یک روزگیت مبارک.
الهی صد سال و صد ماه و صد هفته و صد روزه شی.
عزیزدلم ما اگه روی صندلی ماشین نشسته می خوابیم مجبوریم. جامون نمیشه...
اینم چند ماهگیت!
انگاری نشسته راحت تر می خوابی!
آفرین دختر گلم
حالا شد
خواب فرشته ها وپری ها رو ببینی
خواب گلها و آب بازی
خواب خورشید و دریا...
خوابهای خوب ببینی عزیزترینم
مرثیه می خوانند و تو آرام خوابیده ای. اشکها جاری است و صدای العطش طفلان حسین توی هیئت پیچیده. تو باز ارام خوابیده ای. دستها بالا می رود و بر سینه می نشیند و باز تو ارام ...
می خواهم در آغوش بگیرمت تو در خواب بغض کرده ای و ...
یه نان دادم بدش اومد
دونان دادم خوشش اومد
خودش رفت و سگش اومدلالالا گل خشخاش
بابا رفته خدا همراشبخواب ای نازنین من مامان قربون تو میره
پرستارش رفته بود سفر، مجبور شدم ببرمش دانشگاه. کلی التماس و با خجالت از اساتید اجازه گرفتم، ببرمش سر کلاس.
با تمام دقت به حرف های استاد گوش میداد و برای تاکید جواب می داد. استاد هم می گفت : مثل اینکه فقط ایشون درس متوجه میشن. هر جا حوصله اش سر میرفت هر چیزی دم دستش پرت می کرد طرف استاد. پستانکش که پرت کرد درست افتاد روی کفش استاد.
من هم سرم را انداخته بودم پایین و تند تند جزوه می نوشتم. خلاصه فاطمه حلما خانم قبل یک سالگی اش سر کلاس ارشد هم نشست.
وقتی به دنیا آمد و دنیای تازه ای با خودش آورد
دنیایی پر از شادی و شور
هر چند سومین فرزندمان است،
اما انگار اولین کودکی است که صدای خنده و گریه هایش فضای خانه مان را پر می کند.